فاطمه وعلی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • ذکر روزهای هفته

رستگاری

25 بهمن 1395 توسط فرح بخش

جبرئیل خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض نمود که هر کس از امت تو شش چیز را شعار خود سازد رستگار می شود و از جهنم محفوظ می ماند.

۱. در شروع هر کاری “بسم الله الرحمن الرحیم” بگوید.
۲. در هر نعمتی “الحمدلله” بگوید.
۳. در هر کاری که می خواهد بکند “ان شاء الله” بگوید.
۴. در هر معصیتی “استغفر الله بگوید.
۵. در هر مصیبتی که بر او وارد شود “انا لله و انا الیه راجعون” بگوید.
۶. ذکر غالب آنها “لا اله الا الله” باشد.

منبع: کشکول منتظری یزدی

 نظر دهید »

اوصاف عابدان واقعی

18 بهمن 1395 توسط فرح بخش

اى احمد! آيا مى دانى كه چه هنگام بنده من، بنده واقعى و عابد راستين محسوب مى شود؟
 عرض كرد: خير اى پروردگار من.
فرمود: وقتى كه هفت خصلت در او جمع گردد، شايسته اين نام خواهد شد:
1 - تقوايى كه او را از محرّمات حفظ كند.
2 - سكوتى كه او را از حرف بيهوده مهار كند.
3 - ترسى كه هر روز به واسطه آن گريهاش افزون گردد.
4 - حيايى كه در خلوت از من شرم بنمايد.
5 - خوردن به اندازهاى كه رفع نياز او شود.
6 - كينه نسبت به دنيا به جهت آن كه من نسبت به آن كينه دارم.
7 - عشق به خوبان به دليل آن كه من به آنها عشق مى ورزم
حدیث قدسی معراج

 نظر دهید »

راز داری

17 بهمن 1395 توسط فرح بخش

بازرگانی را هزار دینار خسارت افتاد.

به پسرش گفت نباید این سخن با کسی در میان نهی.
پسر گفت ای پدر، فرمان تو را اطاعت می کنم، ولیکن دلیل آن چیست؟
گفت تا مصیبت دو تا نشود، یکی نقصان مایه و دیگری شماتت همسایه.

منبع: گلستان سعدی، صفحه 120

 نظر دهید »

عبادت

16 بهمن 1395 توسط فرح بخش

شخصی از عالمی پرسید:

برای عبادت کردن کدام روز بهتر است؟
عالم فرمود یک روز قبل از مرگ
شخص حیران شد و گفت :

ولی مرگ را هیچکس نمیداند!

عالم فرمود،
پس هر روز زندگی را روزِ آخر فکر کن و عبادت کن شاید فردایی نباشد.

 نظر دهید »

دیدگاه ما نسبت به دیگران

12 بهمن 1395 توسط فرح بخش

پرﻓﺴﻮﺭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﻴﮕﻔﺖ:
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ، ﺩﺭ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﺎ يك دﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻓﻴﻠﻴﭗ، ﻛﻪ نمی شناختمش ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ.
ﺍﺯ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺭﻭ میشناسی؟
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺑﻠﻮﻧﺪ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ؛
گفتم: ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻲ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻴﻜﻲ ﺗﻨﺶ ﻣﻴﻜﻨﻪ.
ﮔﻔﺘﻢ: بازم نفهميدم ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻛﻴﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭ ﻛﻔﺸﺶ رو ﻫﻤﻴﺸﻪ با هم ﺳﺖ ميكنه.
ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻛﻲ ﺑﻮﺩ !
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺗﻮﻥ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻲ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ …
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻪ ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺎﻭﺭﻱ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ …
ﺁﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻭﻳﮋﮔﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﻨﻔﻲ ﻭ ﻧﻘﺺ ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻪ…
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﻳﺪﻥ.
با خودم گفتم، ﺍﮔﺮ ﻛﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻓﻴﻠﻴﭗ ﻣﻴﭙﺮﺳﻴﺪ ﭼﻲ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ؟؟؟
ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺮﻳﻊ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ: ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ.
ﻭﻗﺘﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﺪگاه ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻛﺮﺩﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻛﺸﻴﺪﻡ.

حالا ما چه ديدگاهي نسبت به اطرافيانمون داريم؟!
مثبت يا منفي!

 نظر دهید »
06 بهمن 1395 توسط فرح بخش

 نظر دهید »
06 بهمن 1395 توسط فرح بخش

بزرگی گفت : وابسته به خدا شوید
پرسیدم : چه جوری ؟
گفت : چه جوری وابسته به یه نفر میشی ؟
گفتم : وقتی زیاد باهاش حرف می زنم
زیاد میرم و میام
گفت : آفرین
زیاد با خدا حرف بزن
زیاد با خدا رفت و آمد كن
بزرگی میگفت : وقتی دلت با خداست
بگذار هركس میخواهد دلت را بشكند
وقتی توكلت با خداست
بگذار هر چقدر میخواهند با تو بی انصافی كنند
وقتی امیدت با خداست
بگذار هر چقدر میخواهند نا امیدت كنند
وقتی یارت خداست
بگذار هرچقدر میخواهند نارفیق شوند
همیشه با خدا بمان
چترِ پروردگار، بزرگترین چترِ دنیاست

 نظر دهید »
17 آذر 1395 توسط فرح بخش

 نظر دهید »

معجزه عابد

01 آذر 1393 توسط فرح بخش

عابد زاهدى در ميان بنى اسرئيل 180سال به پرستش خداوند يكتا مشغول بود و لحظه اى او را معصيت نكرد. خبر عبادت آن عابد به ملائكه رسيد.
يكى ازفرشتگان از خداوند سبحان اجازه خواست تا اين عابد را زيارت كند.
خداوند اجازه داد. ملك از آسمان فرود آمد. شش روز در مقابل عابد ايستاد و عابد با او سخنى نگفت و توجه ننمود.
پس ملك به عابد گفت : مرا مى شناسى ؟
عابد پاسخ داد: معرفت پروردگارم مرا از شناخت تو باز داشت .
ملك : آيا نمى خواهى بدانى من كيستم ؟ من فرشته اى هستم كه مشتاق ديدار تو بودم . پس به خدمت تو آمدم و تقاضا دارم مرا موعظه كنى .
عابد گفت : ترا به ده چيز توصيه مى كنم . پس خوب توجه كن تا آنها را بفهمى .
هم عالم باش و هم جاهل ، هم مبغض و هم محب ، هم راغب و هم زاهد، هم سخى و هم بخيل ، هم شجاع و هم عاجز.
ملك : چگونه ممكن است هم عالم باشم هم جاهل ، هم سخى باشم و هم بخيل ؟
عابد پاسخ داد: عالم به خدا باش و به غير او جاهل .
دوستان خدا را دوست ، و دشمنان او را دشمن بدار
نسبت به دنيا زاهد باش ، و نسبت به آخرت راغب .
نسبت به دنيا و ما فيها سخى باش و نسبت به دين خود بخيل .
در طاعت خدا شجاع باش و از معصيت او عاجز.

 نظر دهید »

امانت و خيانت

28 اسفند 1392 توسط فرح بخش

يكى از تجار نيشابور چون خيال مسافرت داشت كنيز خود را بشيخ ابى عثمان حميرى برسم امانت سپرده بود. روزى غفلتا نظر شيخ بچهره او افتاد و چون زنى زيبا و با ملاحت بود و اندامى دلربا داشت ، شيخ بى اختيار اسير عشق و پايبند محبت او شد رفته رفته بر عشق و دلباختگى او افزوده گرديد و آتش عشق و اشتياق در دل او هر آن بيشتر شعله ور ميگشت ، شيخ اين پيش آمد را به استاد خود ابوحفص حداد گوشزد كرد و بموجب پاسخ و دستور او ماءموريت پيدا نمود از نيشابور بطرف رى حركت كند و چندى افتخار مصاحبت با استاد بزرگ شيخ يوسف را درك كند.
ابوعثمان بجانب رى حركت كرد هنگاميكه بآنجا رسيد در كوچه ها از منزل شيخ يوسف جستجو مينمود. همه مردم با شگفتى تمام در او دقيق ميشدند كه چرا مثل اين شخصى از منزل مرد فاسق و بدكارى سؤ ال مينمايند! او را سرزنش و ملامت ميكردند، شيخ از اين وضع متحير و سرگردان شد و از روى ناچار بطرف نيشابور بازگشت استاد خود ابوحفص را از جريان اطلاع داد. استاد دوباره او را امر كرد كه بهر طريق ممكن است بايد شيخ يوسف را ملاقات كنى و از روحانيت و انفاس قدسيه او استفاده نمائى ، اين مرتبه چون اراده حركت كرد خود را آماده ملامت و سرزنش مردم نموده و بموجب نشانى كه گرفته بود منزل شيخ يوسف را در محله باده فروشان پيدا كرد.
همينكه وارد اطاق شد در يكطرف شيخ ، بچه اى زيبا و خوش اندام و در طرف ديگر او شيشه اى كه محتوى آن شراب مينمود مشاهده كرد، بر حيرت و تعجب ابوعثمان افزوده شد، سؤ ال كرد علت انتخاب منزل در چنين محلى كه همه مشروب فروش و يا باده نوشند چيست ؟ با اينكه هيچ مناسبتى با مقام شما ندارد؟ شيخ گفت اين خانه ها متعلق بدوستان و بستگان ما بود يكى از ستمكاران از آنها خريد و باين كارها اختصاص داد، ولى خانه مرا نخريدند، از آن پسرك زيبا و شيشه شراب نما سؤ ال كرد شيخ يوسف گفت اين پسر فرزند واقعى منست و داخل شيشه جز سركه چيزى نيست ابى عثمان گفت در اينصورت پس چرا با مردم طورى رفتار ميكنيد كه نسبت بمقام شما سوءظن پيدا كرده و خود را در معرض تهمت قرار ميدهيد؟
شيخ يوسف گفت براى اينكه مردم درباره من عقيده مند نشوند و مرا بامانت داراى و وثوق و خوبى نشناسند تا كنيزهاى خود را برسم امانت بمن بسپارند و منهم عاشق آنها بشوم و در اين دلباختگى بسوزم و داروى خاموش كردن شعله هاى فروزان عشق را بخواهم . از شنيدن اين سخن ابوعثمان بشدت گريه اش گرفت و در خدمت او درد خويش را بدرمان رسانيد.

 نظر دهید »

سخى تر از حاتم

11 اسفند 1392 توسط فرح بخش

از حاتم طائى سئوال كردند: از خود كريم تر ديده اى ؟ گفت : ديدم گفتند: كجا ديده اى ؟ گفت : وقتى در بيابان مى رفتم به خيمه اى رسيدم ، پيرزنى در آن بود و بزغاله اى پشت خيمه بسته بود.
پيرزن نزد من آمد و مرا خدمت كرد و افسار اسبم را گرفت تا فرود آمدم . مدتى نگذشت كه پسرش آمد و با خوشحالى تمام از احوال من سئوال كرد. پيرزن پسرش را گفت : برخيز و براى ميهمان وسايل پذيرايى را آماده كن ، آن بزغاله را ذبح كن و طعام درست نما.
پسر گفت اول بروم هيزم بياورم ، مادرش گفت تا تو به صحرا بروى و هيزم بياورى دير مى شود و ميهمان گرسنه مى ماند و اين از مروت دور باشد.
پس دو نيزه داشت آن دو را شكست و آن بزغاله را كشت و طعام ساخت و نزدم بياورد.
چون تفحص از حال ايشان كردم جز آن بزغاله چيز ديگرى نداشت و آن را صرف من كرد.
پيرزن را گفتم : مرا مى شناسى گفت : نه ، گفتم : من حاتم طائى هستم ، بايد به قبيله ما بيايى تا در حق شما پذيرايى كامل كنم و عطايا به شما بدهم !
آن زن گفت : پاداش از ميهمان نگيريم  و نان به پول نفروشيم ؛ از من هيچ قبول نكرد؛ از اين سخاوت بى نظير دانستم كه ايشان از من كريم ترند.

 نظر دهید »

بقاى حقّ آل محمد(ص ) تا قيامت

10 اسفند 1392 توسط فرح بخش

امام صادق (ع ) فرمود: بانوئى از مسلمين انصار، ما خاندان نبوت را دوست مى داشت ، و بسيار به خانه ما (در عصر بعد از رحلت رسول خدا (ص) رفت و آمد مى كرد، و رابطه دوستى محكمى با ما داشت ، روزى عمر با او (در آن هنگام كه به خانه ما اهل بيت (ع ) مى آمد) ملاقات كرد و گفت : (اى پيرزن انصار كجا مى روى ؟) او گفت :(به خانه آل محمد(ص ) مى روم تا بر آنها سلام كنم و با آنها تجديد عهد نمايم و حق آنها را ادا كنم .) عمر به او گفت : واى بر تو، آنها امروز بر تو و بر ما حقى ندارند، آنها در عصر رسول خدا(ص ) حقى داشتند، ولى امروز حقى ندارند، بر گرد و روش خود را تغيير بده .

آن زن نزد ام سلمه (يكى از همسران نيك پيامبر (ص) رفت .

ام سلمه پرسيد: چرا امروز دير نزد ما آمدى ؟ او جريان ملاقات و گفتگوى خود را با عمر بازگو كرد.

ام سلمه گفت : كذب لايزال حق آل محمد(ص ) واجبا على المسلمين الى يوم القيامة . :(عمر دروغ گفت ، همواره حق آل محمد(ص ) بر مسلمين تا روز قيامت ، واجب است ).

 نظر دهید »

بهشت شدّاد

04 اسفند 1392 توسط فرح بخش

حضرت هود عليه السلام در زمان پادشاهى شداد بود و پيوسته او را دعوت به ايمان ميكرد. روزى شداد گفت اگر من ايمان بياورم خداوند به من چه خواهد داد؟ هود گفت جايگاه ترا در بهشت برين قرار ميدهد و زندگانى جاويد به تو خواهد داد. شداد اوصاف بهشت را از هود پرسيد آنحضرت شمه اى از خصوصيات بهشت برايش بيان نمود شداد گفت اينكه چيزى نيست من خود ميتوانم بهشتى بهتر از آنچه تو گفتى تهيه نمايم .
از اينرو در صدد ساختمان شهرى برآمد كه شبيه بهشت برين باشد. يك نفر پيش ضحاك تازى كه خواهرزاده او بود فرستاد و در آن زمان ضحاك بر مملكت جمشيد (ايران ) حكومت ميكرد و از او خواست هر چه طلا و نقره ميتواند فراهم سازد ضحاك بنا بدستور شداد هر چه توانست زر و زيور تهيه نمود و بشام فرستاد شداد باطراف مملكت خويش نيز اشخاصى فرستاد و در تهيه طلا و نقره و جواهر و مشك و عنبر جديت فراوان نمود و استادان و مهندسين ماهر براى ساختمان شهر بهشتى آماده كرد و در اطراف شام محلى را كه از نظر آب و هوا بى مانند بود انتخاب نمود ديوار آن شهر را دستور داد با بهترين اسلوب بسازند و در ميان آن قصرى از طلا و نقره بوجود آوردند و ديوارهاى آنرا بجواهر و گوهرهاى گران قيمت بيارايند و در كف جويهاى روان آن شهر بجاى ريگ و سنگ ريزه جواهر بريزند و درختهائى از طلا ساختند كه بر شاخه هاى آنها مشك و عنبر آويخته بود و هر وقت باد ميوزيد بوى خوشى از آن درختها منتشر ميشد.
گفته اند دوازده هزار كنگره از طلا كه به ياقوت و گوهرهاى آراسته بود بر گرد قصر او ساختند و پانصد سرهنگ داشت كه براى هر يك فراخور مقامش در اطراف قصر كوشك بلند مناسب با آن قصر تهيه نمودند در بهشت مصنوعى خود جاى داد و از هر نظر وسائل استراحت و عيش را فراهم كرد. در مدت پانصد سال هر چه سيم و زر و قدرت بود براى ايجاد آن شهر بكار برده شد تا اينكه بشداد خبر دادند آن بهشت كه دستور داده بوديد آماده گرديد.
شداد در حضر موت بسر مى برد پس از اطلاع با لشگرى فراوان براى ديدن آن شهر حركت كرد چون بيك منزلى شهر رسيد آهوئى بچشمش خورد كه پاهايش از نقره و شاخهايش از طلا بود از ديدن چنين آهوئى در شگفت شد و اسب از پى او بتاخت تا از لشگر خود جدا گرديد.
ناگاه در ميان بيابان سوارى مهيب و وحشت آور پيش او آمد و گفت اى شداد خيال كردى با اين عمارت كه ساختى از مرگ محفوظ ميمانى ؟ از اين سخن لرزه بر تن شداد افتاد. گفت تو كيستى ؟ جواب داد من ملك الموتم پرسيد بمن چه كار دارى و در اين بيابان چرا مزاحم من شده اى ؟ عزرائيل گفت براى گرفتن جان تو آمده ام شداد التماس كرد كه مهلت بده يك بار باغ و بستان خود را به بينم آنگاه هر چه مى خواهى بكن عزرائيل گفت بمن اين اجازه را نداده اند و در آن حال شداد از اسب در غلطيد و روحش از قالب تن جدا شد و تمام لشگر او با بلائى آسمانى از ميان رفتند و آرزوى ديدار بهشت را به گورستان برد.
و نيز نقل شده كه از عزرائيل پرسيدند اين قدر كه تا كنون قبض روح مردم را كرده اى آيا ترا بر كسى ترحم و شفقت حاصل شده است جواب داد آرى يكى بر بچه اى كه در ميان يك كشتى متولد شد و دريا طوفانى گرديد و من ماءمور قبض روح مادر آن بچه شدم و آن نوزاد بر تخته پاره اى مانده و بجزيره اى افتاد ديگرى ترحّم بر شداد كردم كه بهشتى با آن زحمت در ساليان دراز ساخت و او را اجازه ندادند كه يك مرتبه بهشت خود را ببيند.
در اين موقع بعزرائيل خطاب شد آن نوزادى كه در كشتى متولد شد و در جزيره افتاد همان شداد بود كه در كنف حمايت خود بدون مادر او را پروريديم و آن همه نعمت و قدرت باو عنايت كرديم ولى او از راه دشمنى ما درآمد و با ما در راه ضديت قيام نمود اينك نتيجه دشمنى و كفر خود را فعلا در اين دنيا ديد تا چه رسد بعالم آخرت .

 نظر دهید »

نبرد خونين در كشور تن

03 اسفند 1392 توسط فرح بخش

معمولاً يك سيزدهم وزن بدن انسان را خون تشكيل مى دهد. شخصى كه شصت و پنج كيلو گرم وزن دارد، بايد حدود پنج ليتر خون داشته باشد . در خون دو دسته موجودات زنده بنام گلبولهاى قرمز و گلبولهاى سفيد وجود دارد كه در يك مايع زرد رنگ شفافى بنام پلاسما شناور هستند. چون تعداد گلبولهاى قرمز از گلبولهاى سفيد بيشتر است رنگ خون هميشه قرمز مى باشد.
در هر ميليمتر مكعب خون تقريبا پنج ميليون گلبول قرمز، و حدود يك هشت صدم آن يعنى تقريبا شش هزار گلبول سفيد وجود دارد.
بنابراين انسان بالغ بربيست و پنج ميليون يعنى هشت هزار برابر جمعيت روى زمين گلبول قرمز، و متجاوز از سى ميليارد يعنى ده برابر جمعيت جهان گلبول سفيد دارد.
وظيفه اساسى گلبولهاى سفيد دفاع از حريم بدن در مقابل تجاوزات و حملات بيگانگان و دشمنان است .گلبولهاى سفيد به منزله نيروهاى مسلح ، سر بازان وپاسداران ، مدافعان و مرز داران كشور بدن هستند. و يك ارتش نيرومند سى ميلياردى را تشكيل مى دهند، وبه تمام تجهيزات جنگى اعم از رادار و انواع سلاحهاى تدافعى و تهاجمى مجهز مى باشند، و درس ايثار، فداكارى و جانبازى را به خوبى آموخته اند.
نبرد خونين از زمانى آغاز مى شود كه گلبولهاى سفيد از طريق رادارهاى مختلف و متعدد مطلع مى شوند ميكروبها و ويروسها از چه طريقى و از كدام جبهه اى حمله كرده ، و به كشور بدن تجاوز نموده اند، تا چه اندازه پيشروى كرده ، و چه منطقه اى را به اشغال خود در آورده اند.
ارتش سى ميليارى بدن كه در سرتاسر مرزها و نقاط مختلف پراكنده اند و همواره در حال آماده باش بسر مى برند، بلافاصله به جنگ با دشمن برمى خيزند و از حريم بدن دفاع مى كنند.
در اين رابطه چند نكته قابل توجه مى باشد.
الف- ارتش سى ميلياردى بدن همه دشمنان خود و انواع توطئه هاى آنها را مى شناسد ، و براى دفع تجاوز و شكست دشمن از همه سلاحها و تاكتيكهاى مناسب جنگى بر خوردار است .
ب - شعارشان احدى الحسنيين و جنگ جنگ تا رفع كل فتنه است . يعنى هر گلبول آنقدر در مقابل دشمن ايستادگى مى كند تا بر آن غلبه يابد و دشمن را از كشور بدن بيرون براند، و يا در راه دفاع از حريم بدن جان ببازد.
ج - معمولاً دشمنان و ميكروبها در تجاوز خود به بدن ،گلبولهاى سفيد و سربازان و پاسداران مدافع بدن را مورد بمباران شيميائى قرار مى دهند. باين معنى كه از خود يك ماده سمى ترشح مى كنند كه گلبولهاى سفيد به محض تماس با آن از بين مى روند. گلبولهاى سفيد نيز متناسب با آن ماده سمى ترشح شده توسط دشمن ،از خود ماده اى در منطقه جنگى و خطوط نبرد توليد مى كنند كه اثر بمباران شيميائى دشمن خنثى شود. و به اصطلاح عمل شى م ر يا پدافند شيميائى مى كنند.
البته گاهى گلبولها اگر احتمال بدهند دشمن مى خواهد آنها را بمباران شيميائى كند، براى پيشگيرى ، اين مواد سمى را كه براى نيروهاى خودى هيچ خطرى ندارد، در منطقه جنگى پخش مى كنند تا در صورت بمباران شيميائى دشمن بلافاصله اثر آن خنثى شود و تلفاتى دربر نداشته باشد.
و گاهى گلبولهاى سفيد ناچارا مقابله به مثل مى كنند، و دشمن را به وسيله بمباران شيميائى و انتشار مواد سمى در منطقه به هلاكت مى رسانند، و باعث عقب نشينى آنها مى شوند.
د- هر گاه دشمن فوق العاده قوى باشد و گلبولهاى سفيد تلفات فراوانى متحمل شده باشند، ناچار از خط مقدم عقب نشينى مى كنند ،ولى تسليم دشمن نمى شوند، در كمين گاهها و پايگاههاى مخصوصى (غده ها و طحال ) سنگر مى گيرند و راه را بر دشمن مى بندند. در اينجا نيروهاى تازه نفس به ميدان مى آيند تا با توان بيشتر دشمن را غافلگير و سركوب كنند.
ه‍ -نيروهاى پشتيبانى انصار المجاهدين همان گلبولهاى قرمز هستند كه كارشان تداركات و پشتيبانى ، و حمايت و تاءمين ما يحتاج گلبولهاى سفيد و همه سلولهائى است كه به شكلى با سربازان و پاسداران بدن ارتباط دارند. و با تلاش پيگير در اسرع وقت ، بدون كم و كاست ، خدمات لازم را ارائه مى دهند.

 نظر دهید »

گريه محتضر

02 اسفند 1392 توسط فرح بخش

جوان عابدى هنگام مرگ ، خانواده خود را ديد كه گرد او حلقه زده اند و گريه مى كنند. پس رو به پدرش كرد و گفت :اى پدر، چرا گريه مى كنى ؟ گفت : پسرم فراق تو و تنهائى خود را بياد مى آورم اشك از ديدگانم جارى مى شود.

خطاب به مادرش گفت : مادرم ،تو چرا گريه مى كنى ؟ گفت : گريه من به خاطر غم فقدان تو است . عمرى من و پدرت زحمت كشيديم كه عصاى دوران پيرى ما باشى ، اكنون از ميان ما مى روى و ما را تنها مى گذارى .

پس به همسرش گفت : چه چيزى ترا به گريه وا داشته است ؟ گفت : اينكه نيكى ترا از دست مى دهم و به غير تو نيازمند مى شوم .

آنگاه از فرزندانش پرسيد: شما چرا مى گرييد؟ گفتند: به خاطر يتيمى و خوارى پس از تو.

پس جوان عابد به آنان نگريست و گريست .خانواده اش پرسيدند: تو چرا گريه مى كنى ؟ پاسخ داد: شما براى خودتان مى گرييد، من هم بر خود مى گريم . آيا چه كسى براى سفر طولانى كه در پيش دارم مى گريد؟ چه كسى به خاطر كمى زاد و توشه من اشك مى ريزد؟ چه كسى براى من در آن خانه خاكى و تنگ و تاريك قبر گريان است ؟ چه كسى براى بدى اعمال و سوءحساب من مى نالد.؟ آيا در ميان شما كه عزيزترين افراد نسبت به من هستيد، و من نيز عزيزترين افراد نسبت به شما هستم ، كسى هست كه براى وقوف من در مقابل پروردگار براى رسيدگى اعمال بگريد؟ اين بگفت ، و آهى جانكاه كشيد و بمرد.

 نظر دهید »

مجادله بهلول

01 اسفند 1392 توسط فرح بخش

روزى بهلول از در خانه ابوحنيفه مى گذشت . شنيد با شاگردان خود مى گويد: امام صادق عليه السلام سه مطلب مى گويد كه من آنرا نمى پسندم .
اول آنكه شيطان به آتش دوزخ عذاب خواهد شد، در حالى كه خداوند شيطان را از آتش آفريد. چگونه ممكن است آتش بوسيله آتش بسوزد و عذاب شود.
دوم اينكه خدا را نمى توان ديد. چگونه ممكن است چيزى موجود باشد و ديده نشود.
سوم : انسان فاعل فعل خويش است و حال آنكه نصوص بر خلاف آنست .
هنگامى كه بهلول اين سخنان را شنيد، كلوخى برداشت و به سوى او پرتاب كرد.
شاگردانش بهلول را گرفتند و نزد خليفه بردند.
بهلول گفت : از من چه شكايتى دارى ؟ من كه كارى انجام نداده ام .
گفت : تو كلوخى بر پيشانى من زدى و سر مرا به درد آوردى .
بهلول : درد كجاست ؟ آن را به من نشان بده .
گفت : درد را نمى توان ديد.
بهلول : اولاً تو خود گفتى آنچه را نتوان ديد موجود نيست .
ثانياً اينكه گفتى سرت بر اثر اصابت كلوخ درد آمده ، دروغ مى گوئى . زيرا تو معتقدى شيطان به آتش نمى سوزد. زيرا او از جنس آتش ‍ است . پس تو نيز كه از جنس خاكى و از خاك آفريده شده اى ، نبايد از خاك و كلوخ معذب شوى .
ثالثا تو گفتى انسان فاعل فعل خود نيست ، پس تو چه شكايتى از من دارى ؟ و چرا ادعاء قصاص مى كنى ؟

 نظر دهید »
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

فاطمه وعلی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • خداشناسی
  • احادیث و روایات
  • حکایات
  • پیامبر خوبی ها
  • پیامبر خوبی ها
  • تنها ترین سردار
  • ضامن آهو
  • عطش
  • امام خامنه ای
  • مشق انتظار
  • نکات اخلاقی
  • زن مسلمان
  • نکات اخلاقی
  • امام خامنه ای
  • العبد
  • شهادت
  • کودک من
  • ولایت فقیه
  • ام ابیها
  • اقتصاد اسلامی
  • بحران جمعیت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آرشیوها

  • آبان 1401 (2)
  • مهر 1401 (2)
  • شهریور 1400 (3)
  • فروردین 1398 (12)
  • اسفند 1397 (34)
  • مهر 1397 (1)
  • شهریور 1397 (3)
  • مرداد 1397 (9)
  • تیر 1397 (10)
  • اردیبهشت 1396 (5)
  • فروردین 1396 (3)
  • بهمن 1395 (112)
  • بیشتر...
اوقات شرعی
  • تماس